اندیشه های سیاسی در اسلام (ابراهیم غلامی)
اندیشه های سیاسی در اسلام (ابراهیم غلامی)
اندیشه های سیاسی عارفان و بزرگان و دانشمندان در اسلام از ابتدا تا کنون

زندگي نامه مقام معظم رهبري – بخش سوم

دوران مبارزات سياسي

مقام معظم رهبري، مجاهدي شجاع و با تقواست كه در سراسر زندگي پر بركتش همواره در جهاد به وسيله قلم و سخن و سلاح بوده و به خصوص از سال 1341 كه امام بزرگوار نهضت عظيم اسلامي را اغاز نمود، دقيقه أي از تلاش و جهاد بازنمانده است. رهبر عزيز در اين باره مي فرمايند: در ارتباط با ورود به ميدان مبارزه و مسائل سياسي، سالهاي 32-31 بود كه شنيدم مرحوم نواب صفوي آمدند به مشهد كه كه در اين ارتباط يك جاذبه پنهاني مرا به طرف مرحوم نواب مي كشاند و خيلي علاقه مند شدم نواب را ببينم، تا اينكه خبر دادند نواب مي خواهد به مدرسه سليمان خان جزو روزهاي فراموش نشدني زندگي من است.
وقتي ايشان با يك عده از افراد فدائيان اسلام كه كلاه پوست مخصوص به سر داشتند، وارد مدرسه شد، به هيات ايستاده و با شعار كوبنده شروع به سخنراني كرد.
محتواي سخنراني اش هم اين بود كه بايد اسلام زنده شود و اسلام حك.مت كند و در اين ارتباط پرخاشگرانه،شاه،انگليس و مسئولين مملكتي را متهم به دروغگويي كرد و گفت: اين مسئولين مسلمان نيستند !
من كه براي اولين بار اين حرفها از زبان مرحوم نواب به گوشم مي خورد؛ آن چنان حرفهايش در دلم نشست كه دوست داشتم هميشه با او باشم و همانجا اعلام شد كه فرد آقاي نواب از مهديه به مدرسه نواب خواهد رفت و فرداي آن روز مرحوم نواب صفوي به هيئت اجتماع از مهديه به سوي مدرسه نواب حركت كرد و در بين رله خطاب به مردم با صداي بلند شعار مي داد و مي گفت:
برادر غيرتمند مسلمان، بايد اسلام حكومت كند تا اينكه به مدرسه نواب وارد شد و آنجا هم با تمام وجود يك سخنراني مفصل و هيجان انگيزي ايراد كرد و بعد از سخنراني به ايشان پيشنهاد اقامه نماز جماعت شد كه قبول كردند و نماز را به امامت ايشان خوانديم و بعد از آن كه مرحوم نواب از مشهد رفتند، ما ديگر از او خبر نداشتيم تا اينكه خبر شهادتش به مشهد رسيد و وقتي خبر شهادت ايشابه مشهد آمد ماها از روي خشم و غيض منقلب بوديم، به نحوي كه در صحن مدرسه شعار مي داديم و از شاه بدگوئي مي كرديم و نكته قابل توجه اين است كه مرحوم آيه الله حاج شيخ هاشم قزويني در مشهد تنها روحاني أي بود كه بر اساس همان آزادگي و بزرگ منشي اش در مقابل شهادت مرحوم نواب عكس العمل نشان دادو در مجلس درس از شهادت مرحوم نواب صفوي و يارانش به وسيله دستگاه حاكم انتقاد شديد كرد و تاثر خودش را از شهادت آنها ابراز داشت و گفت مملكت ما كار به جاي رسيده كه فرزند پيغمبر را به جرم گفتن حقائق مي كشند!! و لذا از همان وقت جرقه اي انگيزش انقلابي اسلامي به وسيله نواب صفوي در من به وجود آمد.
هيچ شكي ندارم كه اولين آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن كرد. بنابراين آن حالت رنگ پذيري از مرحوم نواب سبب شد كه در همان سال 34 يا 35، اولين حركت مبارزاتي ما شروع شود، به اين شكل كه يك استانداري به نام فرخ براي مشهد آمده بود و اين شخص به هيچ يك از مظاهر و ضوابط ديني احترام نمي گذاشت؛ از جمله اينكه در ماه محرم و صفر كه معمول بود سينماهاي مشهد تعطيل مي شد، ابتدا تا چهاردهم محرم اعلام تعطيلي كرد و بعد يك قدري سرو صدا شد تا بيست محرم تجديد كرد و لذا ما چند نفر بوديم كه نشستيم يك اعلاميه در ارتباط با امر به معروف و نه از منكر نوشتيم و با پست به اين طرف و آن طرف فرستاديم. (مرجعيت حضرت آيت الله العظمي خامنه أي از ديدگاه فقها و بزرگان.ص 42و43)  

همگام با امام خميني

مبارزات سياسي از سال 1341

حوزه علميه قم در سال 1341 با نداي امامت امام به پا خاست و شور ديگري در اين مركز علم و تقوي و جهاد و شهادت پديد آمد.مقام معظم رهبري در سال 1342 از طرف امام ماموريت يافت، سه پيام را به مشهد ببرد. سه پيامي كه با محرم سرنوشت سازي كه پانزده خرداد در آن اتفاق افتاد، ارتباط داشت.
پيام اول، براي علماء، خطباء منبريها وسران هياتهاي مذهبي، راجع به حمله به اسرائيل و مساله فيضيه.
پيام دوم و سوم، براي مرحوم آيه الله العظمي ميلاني (قدس) و يكي از علماي مشهد راجع به شروع مبارزه علني از هفتم محرم.
اين رسالت به خوبي به انجام رسيد و پيامها توانست موجب تشديد مبارزات در استان خراسان گردد.
سهم مقام معظم رهبري شهرستان بيرجند شد كه مركز قدرت و سيطره رژيم و به اصطلاح تيول اسدالله علم، نخست وزير وقت بود.
ايشان در بيرجند از روز سوم محرم، منبر مي روند و با آگاه بخشيدن به مردم، نهضت را شروع مي نمايند. ايشان روز هفتم محرم كه جمعيت كثيري شركت كرده بوند، قضاياي مدرسه فيضيه را با حالي پرشور و بياني گيرا گفته و مردم عجيب گريه مي كنند.
 


دوران رنج

مقام معظم رهبري در ادامه خاطراتش مي فرمايد:
آن روز منبري اولي، مطلب را طول داد و دير پايين آمد و براي من حدود نيم ساعت وقت ماند. مطلب را كه شروع كردم از شدت هيجان مي لرزيدم، هر چند به هيچ وجه نمي ترسيدم وحال مردم نيز در من اثر مي گذاشت. مردم عجيب اشك مي ريختند و هنگامي كه از منبر پايين آمدم دور مرا گرفتند كه مبادا دستگير شوم .
اين منبر در شهر خيلي صدا مي كند و فردا صبح در مجلس ديگري كه در منزل شخصي بود، جمعيت عظيمي مي آيند و آنجا نيز مسائل روز مطرح مي گردد.
مقام معظم رهبري در اين باره مي گويد:
روحاني مشهوري در بيرجند به نام تهامي كه آن روز به من گفت: با اينكه من در اين شهر از همه مطلع ترم اما اين گونه مسائل را نمي دانستم و اگر غير از شما كس ديگري مي گفت باور نمي كردم و در هيچ جرياني اين همه گريه نكرده ام.
معظم له صبح روز نهم روز تاسوعا منبر داغي مي روند و بعد از ان دستگير مي شوند و دو روز در بيرجند نگه مي دارند و سپس به مشهد برده و تحويل ساواك مشهد مي دهند و از آنجا به زندان مخروبه در دژبان مي برند كه حتي از وسايل اوليه زندان هم محروم باشد.
حدود ده روز اين دوره زندان طول كشيد. ايشان در اين مورد مي گويند:
بد نبود، تجربه جديدي بود، يك دنياي جديدي بود با ساواك، با بازجوئيها و دعواها و اوقات تلخيها ، اهانتهاي شديد وخلاصه ناراحتيهاي مبارزه معظم له فعاليت هاي خود را بعد از آزادي مي فرمايد :
بعد از آزادي نشستيم و با دوستان قرار گذاشتيم كه اين دفعه با قرار درست و حسابي و حساب شده، هركدام به يك نقطه كشور برويم و حقايق را بيان كنيم، البته اختناق زياد بود. دستگاه هم آماده سركوبي بيشتر شده بود در آن موقع هنوز هم مردم از تاثير پانزده خرداد بيرون نيامده بودند. سركوبي شديد مردم وجنايات رژيم، برخي را به محافظه كاري كشانده بود؛ هر چند برخي ديگر را به مقاومت بيشتر وجهاد بزرگتر مي خواند.
ماه رمضان سال 1342 مصادف با بهمن و سالگرد رفراندم قلابي شاه بود، امام خميني در حصر بودند و امكان برنامه ريزي براي ماه مبارك از طرف ايشان نبود لذا از طرف مراجع و روحانيت به خصوص شاگردان نزديك امام با برنامه حساب شده راه افتادند.
معظم له در اين باره مي فرمايد:
از قم كه راه اقتاديم با يك اتوبوس كه حدود سي نفر طلبه داشت، حركت كرديم. داخل اتوبوس طلبه ها با رتبه هاي مختلف نشسته بودند. همان طور سر راه پياده مي شدند. من آخرين نفر بودم كه بايد كرمان پياده مي شدم.
ايشان در كرمان دو سه روزي به سخنراني و مذاكره با علماء و طلاب و افراد مبارز پرداخته و سپس با ماشين به زاهدان مي روند بالاخره روز پانزده رمضان كه تولد حضرت امام حسن مجتبي(ع) است سخنراني داغ و پر محتوا و پر شوري را ايراد مي كنند كه ساواك آنجا، شب همان روز يعني شب شانزدهم ماه رمضان دستگير مي كند و با هواپيما به تهران مي فرستد يك شب در پادگان سلطنت آباد نگاه مي دارند و فرداي آن روز ايشان را به زندان قزل قلعه تحويل مي دهند و حدود دو ماه هم اين زندان طول مي كشد و پس از آزادي به ديدار امام در منزل واقع در قيطريه كه در حقيقت زنداني محترمانه بود مي رود و به قول خودشان:
خستگي را از تنم دور كرد و به قدري ذوق زده بودم كه گريه مي كردم و امام خيلي ملاطفت فرمودند به امام عرض كردم از اين ماه رمضان به علت نبودن جنابعالي آن طور استفاده نشده كه بايد بشود لذا از اين ماه رمضان به علت نبودن جنابعالي آن طور استفاده نشده كه بايد بشود لذا از حالا بايد به فكر محرم آينده بود.
خلاصه اين كه در روز چهاردهم فروردين 1346 مقام معظم رهبري را در مشهد براي چندمين بار به بهانه ترجمه كتاب آينده در قلمرو اسلام دستگير مي كنند و به زندان مي برند چهار ماه زندان مي مانند با فشارهاي شديدي كه ساواك وارد مي ساخت، اما با تاييدات الهي ساواك را فريب مي دهند و ساواك نمي تواند مطالبي را از ايشان بدست اورد.
مقام معظم رهبري در همان سال 1346 در قم در ارتباط با اين كتاب صلح امام حسن (ع) و آينده در قلمرو اسلام و مسلمانان در نهضت هندوستان براي چندمين بار دستگير شدند اكما همان روز ازاد گشتند.

تلاشي ديگر
در سال 1349 پس از فوت مرحوم آيت الله العظمي حكيم كه دوباره فرصت براي تبليغ خط امام و مرجعيت ايشان و اظهار وفاداري نسبت به رهبر انقلاب اسلامي بدست آمده بود، دوباره ايشان دستگير شدند بعد از آزادي از زندان ، دائم مشغول تربيت افراد و سازمانده عناصر مورد اطمينان و ارتباط با گروههاي فعال و مبارز بودند و برا سهولت اين كار تدريس و امامت جماعت مسجد را هم پذيرفتند. (اصولا سالهاي 47 تا 1350 فعاليتهاي فرهنگي انقلابي و تلاش آرام بود كه مقام معظم رهبري اين سالها را سالهاي پرشور فعاليتهاي مخفي مي نامند)
ابتدا در مسجد صديقيها، مشهور به مسجد تركها در بازار مشهد درس تفسير را شروع كردند و بعد از مدتي كوتاه چون جمعيت زياد بود به مدرسه ميرزا جعفر در طبقه دوم سالن كتابخانه منتقل شده و تدريس را اداكمه دادند در اين تفسير،طلاب و برخي از مردم متدين و وارد به مسائل مذهبي مشهد شركت مي كردند دستگيري سال 1349، موقتا اين تدريس را متوقف كرد.
زندان سال 1349 بيش از چهار ماه طول كشيد و پس از آزادي دوباره به فعاليت پرداختند. و در سال 1350 پس از عمليات انفجار دكلهاي برق هنگام جشنهاي دو هزار و پانصدمين سال ستمشاهي معظم له را دستگير مي كنند و اين بار ايشان را تحت شكنجه هاي شديد قرار مي دهند و در سلول تاريك و نمور بدون هيچگونه روشنايي زنداني مي كنند و پس از پنجاه وچند روز حدود دو ماه وي را آزاد مي سازند.
معظم له دوباره در مسجد امام حسن (ع) مشغول فعاليت مي شوند و بعد از مدتي از ايشان براي امات جماعت مسجد كرامت نزديك باغ نادري مشهد كه يكي از شلوغ ترين و حساسترين نقاط اين شهر است دعوت به عمل مي آيد كه به علت ازدحام مردم و استقبال شديد توده هاي انبوه، از طرف ساواك مسجد را براي مدتي تعطيل مي نمايند.
اين فعاليتها موجب شده بود كه ساواك ايشان را تحت مراقبت ويژه بگيرد و همواره يا احضار به ساواك كرده، بازجويي كند و يا منزل ايشان را محاصره و از رفت آمد افراد ممعانت به عمل آورد و به تدريج درسهاي ايشان را نيز با زور تعطيل نمايد.
و بالاخره هم در دي ماه سال 1353 ايشان را دستگير و به تهران آورده، در زندان و شكنجه گاه مخوف ساواك يعني كميته مبارزه با خرابكاري به طور انفرادي محبوس مي كنند.اين دوره از زندان حدود دو ماه به طول انجاميد و تمام اين مدت در سلولهاي انفرادي يا دو سه نفره همراه با شكنجه هاي شديد گذشت.
بعد از آزادي از زندان معظم له دوباره به مشهد رفته و با مبارزه و جهاد خستگي ناپذيرش را دنبال كردند. اين بار مسئوليتها بسيار شديدتر از گذشته بود.
با اوج گرفتن مبارزات در سال 1356 احساس روحانيت و مردم به لزوم تشكلي اسلامي، در مشهد هسته اوليه تشكلي اسلامي با رهبري امام و مديريت روحانيت متعهد و انقلابي شكل گرفت.
معظم له در اين باره مي فرمايد:
تابستان سال 1356 در مشهدبا دو نفر از برادران نشسته بوديم، مرحوم آقاي رباني املشي و آقاي موحدي كرماني، صحبت اين شد كه مبارزين و مخصوصا روحانيت كه عمده ترين مبارزين بودند چرا متشكل نيستند؟
پيشنهاد شد كه بياييم تشكيلاتي را به وجود آوريم. درهمان جلسه گفته شد كه اگر آقاي بهشتي در اين تشكيلات باشند، اين تشكيلات عاقبت به خير خواهد شد و به جايي خواهد رسيد.
از حسن اتفاق ، شهيد بهشتي و شهيد باهنر هم در همان موقع در مشهد بودند، و لذا جلسه با شركت اين عزيزان تشكيل و سنگ بناي تشكل اسلامي گذاشته مي شود. خبر اين تشكيلات را هم به زندان براي علماي در بند از جمله آقاي هاشمي رفسنجاني مي فرستند و آنها هم تاييد مي كنند. شهيد مطهري هم درهمان سال در پيامي كه از نجف از طرف امام آورده بودند مبارزين سابقه دار را به گردهم جمع شدن، دعوت مي كنند و همين ارتباطات باعث گرديد كه تظاهرات عظيم سال 56-57 سازمان يابد و نقش مقام معظم رهبري در پايه گذاري اين تشكل بسيار قابل توجه است آنهم تشكلي كه به خاطر خدا و جهاد و شهادت پديد آمده بود نه براي قدرت طلبي و به دست آوردن موقعيت و مقام .

تبعيدي ديگر

درگير و دار اين فعاليت ها در سال 1356 رژيم ستمگر با نهايت خشونت ايشان را دستگير مي كند و پس از چند شب زندان ايشان را به ايرانشهر تبعيد مي نمايد و تا سال 1357 طول مي كشد و در اين سال با اوج گيري انقلاب و بيرون رفتن كنترل اوضاع از دست رژيم،معظم له به مشهد باز مي گردند وبه دستور امام براي شوراي انقلاب اسلامي دعوت مي شوند و به تهران مي آيند.
هفت ساعت تمام سروپا ايستاد و سخنراني كرد و توطئه كمونيستها خنثي شد.
در روزهاي آخر نظام ستمشاهي، كمونيستها به فكر افتادند از فرصت استفاده كرده با سازمانده عناصر خويش، انقلاب اسلامي را تبديل به يك انقلاب به اصطلاح دمكراتيك خلقي نمايند.
به همين منظور بهترين جا را براي كار،كارخانه جنرال موتورز در جاده كرج تشخيص دادند،زيرا آنجا هم از تهران دور بود كه مركز قيام مردم متدين و مسلمان بود و هم مي توانستند نيروهاي كمونيست و عناصر ديگر ضد انقلاب را به دور از چشم مردم مذهبي در آنجا متمركز كرده،به تصور خام خودشان يك حمله به تهران نموده،مراكز حساس را اشغال نمايند و حكومت كمونيستي را برقرار سازند. البته اين نقشه به جايي نمي رسيد،اما در روزهاي حساس 19تا22 بهمن ممكن بود بالاترين كمك را به رژيم در حال اضمحلال بنكايد و موفقيت مردم را به تاخير اندازد و اين فرصتي به استكبار بدهد تا نقشه هاي جديدي طرح نمايد.
آنها حدود پانصد دانشجو و كارمند و افراد ديگر از مشاغل مختلف را كه داراي افكار كمونيستي بودند به كارخانه كشاندند و با نطقهاي محرك، كارگران را نيز به دور خويش جمع كردند و در روزنامه ها اعلاميه دادند و از همه نيروهاي به اصطلاح دمكراتيك و خلقي دعوت كردند كه به اين جمع و حركت انقلاب توده هاي خلق!! بپيوندند.
خبر كه به دفتر تبليغات امام رسيد، چند نفر از علماء و شهيد ديالمه از شهداي هفتم تير به آنجا اعزام شدند؛ اما كاري از پيش نبردند.
مقام معظم رهبري نيز دوبار به آنجا رفتند،بار دوم ظهر، با ماشين خودشان كه رانندگي مي كردند در حالي كه نهار نخورده بودند به طرف كارخانه حركت مي كنندو در راه كمي نان و پنير خريده در همان حال رانندگي، مي خوردند و به كارخانه مي روند و سخنراني كوتاه كرده برمي گردند؛ اما روز بيستم بهمن قضيه به مرحله خطرناكي مي رسد، پانصد كمونيست به علاوه هشتصد كارگر اين كارخانه جمع قابل توجه را تشكيل مي دادند كه كاملا داشتند مجهز مي شدند و بيم اين مي رفت كه اينان مسلح شوند و در آن گير و دار نبرد آخرين با رژيم، ايجاد جنگ داخلي كنند و اين از خيانت كمونيستها بعيد نبود. به همين علت شهيد ديالمه به دفتر تبليغات امام آمد و با نگراني گفت وضع خطرناك است و بايد چاره أي جدي انديشيد و كسي به آنجا برود كه بتواند از عهده اين مهم بر آيد .
مقام معظم رهبري شخصا اين كار را به عهده گرفت و به سرعت به كارخانه رفتند.
يك گروه حزب الله هم از مدرسه رفاه براي پشتيباني اعزام شدند. مقام معظم رهبري عصر كه به كارخانه مي رسند با زحمت وجسارت به پشت تريبون مي روند و شروع به سخنراني كرده،به سوالات پاسخ مي دهند .
در پاسخ به سوالات،كمونيستها را به شدت محكوم مي كنند و لذا آنها براي رهائي از بن بست دستجمعي شروع به خواندن سرودهاي كمونيستي مي كنند و دستهاي خود را بالاي سر برده، محكم به هم مي كوبند. اما معظم له تريبون را رها نمي كند به سخنان خود ادامه مي دهند. نزديك مغرب اعلام اذان و نماز جماعت مي كنند .
كمونيستها مي بينند اوضاع دارد به ضرر آنها تغيير مي كند؛لذا براي اينكه سخنان ايشان به گوش كارگران نرسد و آنها متوجه حقايق نشوند ، برقها را خاموش مي كنند .
در تاريكي مقام معظم رهبري بلندگو را به يكي از دوستان سپرده، خود بلند فرياد مي زنند كه ناراحت نباشيد،چيزي نيست،به حرفهاي من گوش كنيد. سپس از روي ميزها، از ميزي به ميز ديگري رفته و در هر ميز شروع به شعار و صحبت و تهييج و آگاه بخشيدن به كارگران مي كنند. ايشان مي فرمايند :
در هر حال ما نماز را به جماعت خواهيم خواند. آنها به مجادله بر مي خيزند دانشجويي با لباس كارگري به نام يك كارگر به سوال مي پردازد.ايشان مي گويند:كارتت را نشان بده او نمي تواند و مساله روشن مي شود. چند نفر ديگر را به همين ترتيب افشاء مي كنند سپس فكر مي كنند كه موقع آن رسيده كه كارگران را كه اكثر مسلمان و داراي معتقدات مذهبي هستند از كمونيستها جدا كنند و بهترين راه نماز جماعت است.
لذا اعلام مي كنند كه هر كس مسلمان و اهل نماز است به نماز جماعت در صحن كارخانه بيايد. و بالاخره حدود ساعت 30/8 شب حدود دو ساعت پس از مغرب نماز جماعت در صحن كارخانه به امامت معظم له تشكيل مي گردد و كارگران براي نماز مي ايند و كمونيستها در سالن كارخانه باقي مي مانند،صداي دلنشين و رساي معظم له حال كارگران را تغيير مي دهد و دعاي بعد از نماز كاملا صحنه را عوض مي كند. با استفاده از اين فرصت، ايشان كارگران را به مسجد دعوت مي كند و انها به مسجد كارخانه مي روند و در آنجا همراه با حزب الهي هايي كه از مدرسه رفاه آمده بودند،تجمعي ايجاد مي شود كه با ارشاد و راهنمايي معظم له عليه كمونيستها مي شورند و فردا خودكارگران آنها را از كارحانه با كتك بيرون مي كنند و توطئه أي بزرگ كه مي رفت تا جنگ داخلي را در آن بحبوحه انقلاب پديد آورد به رژيم فرصت تجديد قوا دهد با درايت و فداكاري معظم له خنثي گرديد .
نكته مهم اين است كه ان شب آيت الله خامنه اي هفت ساعت تمام سرپا ايستاد و سخنراني كرد و تا صبح به فعاليت پرداخت تا اين خطر را توانست دفع نمايد. (مرجعيت حضرت آيه الخامنه أي از ديدگاه فقها و بزرگان-(ص61-63))
مقام معظم رهبري درباره ي خاطره ي آن روز مي فرمايد :
ما يك ستاد جديدي هم در دبيرستان علوي اسلامي تشكيل داديم براي كارهاي تبليغات و اعزام افراد به كارخانه ها ؛ براي اين كه كارگرها را توجيه نمايند و از نفوذ بعضي از عناصر مخرب كه داشت در كارخانه ها صورت مي گرفت، جلوگيري كنند، و كارهاي تبليغاتي گوناگون ديگر كه دفتر تبليغات امام و سازمان تبليغات اسلامي و مدرسه ي شهيد مطهري، همه از همان تشكيلات كوچك آن روز سرچشمه گرفت و منشعب شد.
يك روزي كه من داشتم بين اين دو، سه مقر براي انجام يك كاري با عجله مي رفتم ،يكي از دوستان مرا نگهداشت ،گفت: شماها اين جا مشغول كارهاي خودتان هستيد ؛ لكن عوامل كمونيست در كارخانه ها رفتند و دارند كارگرها را تحريك مي كنند و كارهاي مخرب انجام مي دهند. و چون آن روزها لحظات آن قدر پرحادثه بود كه قدرت ذهني وحتي چشم انسان قادر نبود همه ي اين حوادث را ببيند و تمام مشكلات و فتوحات و حوادث و تازه هاي كشور در اين محدوده هاي مكاني كوچك ، در ان چند روز داشت خودش را نشان مي داد و بر يك عده معدودي تحميل مي شد كه بايد آنها را حل و فصل كنند ، و واقعا چنين قدرتي براي هيچ كس وجود نداشت ، خيلي روزهاي دشوار و پرحادثه أي بود،لذا مطلب به نظرم خيلي جدي نيامد و حساس نشدم ، و رفتم در آن محلي كه داشتيم ، همان دبيرستان علوي ، كه يك نفر ديگر با همان برادر آمد ، يك گزارش مفصل تري داد. من احساس كردم يك حادثه اي هست. تصميم گرفتم بروم از نزديك ببينم . پرسيدم كجا بيشتر حساس است؟يك كارخانه اي را اسم آوردند و گفتند: در اين كارخانه هشتصد نفر بودند . همان طور كه مي دانيد ، وقتي در يك بخشي از مناطق كارگري تهران كه كارخانه هاي زيادي نزديك هم هستند، اگر هر حادثه أي در يكي از اين كارخانه ها اتفاق مي افتاد ، مي توانست با سرعت به جاهاي ديگر سرايت كند و معلوم شد اينها مي خواستند يك پايگاه براي خودشان درست كنند كه همين جا را پايگاه قرار دادند . و مسئولان آن جا را تهديد به قتل و ارعاب مي كردند تا كارگرها احساس پيروزي بكنند و آنها هم نقطه نظرهاي خاص خودشان را اعمال نمايند.
من وقتي رفتم آن جا ديدم وضع آن طور است. مشغول حل و فصل قضايا شدم.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:, توسط ابراهیم غلامی کارشناس ارشد اندیشه سیاسی در اسلام